آن شنیدم که در حد « مرداشت »
بود مردی گدا و گاوی داشت
از قضا را وبای گاوان خاست
هر که را پنج بود چار بکاست
روستایی ز بیم درویشی
رفت تا بر قضا کند پیشی
بخرید آن حریص بی مایه
بدل گاو ، خر ز همسایه
چون بر آمد ز بیع روزی بیست
از قضا خر بمرد و گاو بزیست
اعتماد تو در همه احوال
بر خدا به که بر خزانه مال
سنایی
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : پنج شنبه 18 خرداد 1391
| 17:47 | نویسنده : خداداد |